مامانم مریض شده سرما خوردگی نیست یجورایی از خستگی زیاد بدنش خالی کرده اما به من زنگ میزنه ، از من میخواد مراقب خودم باشم هر روز نوشیدنی گرم بخورم ، هر روز یدونه سیب بخورم خودمو تقویت کنم تا مریض نشم ...امروز اولِ صبح تمامِ چیزایی که هر روز زنگ میزد و میگفت رو توو گروه برام نوشته بود و منو منشن کرده بود ...نگرانی رو میشد از توو پی ام هاش متوجه شدسعیده همزمان برای مامان نوشته بود که ناهار درست کرده و میره پیششمامان نوشته بود علی دیشب برام غذا درست کردهو من این طرفِ خط داشتم با خودم فکر میکردم که چقدر دور افتاده ام یهو به خودم اومدم دیدم دیگه نمیشه یهویی پاشم برم و همشونو ببینم و تا همیشه همونجا بمونم که اگه لازم شد و سعیده نتونستمن غذا درست کنمکه اگه علی نبود من کاراشونو انجام بدمکه اگه لازم بود جانا و عدنان پیشِ من بمونن من دیگه نیستمهستماولی خیلی دورم انقدر دور که دیگه نمیشه روم حساب کردانقدر دور که دیگه نمیشه روشون حساب کنمامروز - اول صبحِ اواخرِ آبان یهو متوجه شدم چقدر دور شدم و به روی خودم نمیارم 502...
ادامه مطلبما را در سایت 502 دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : zoh12e بازدید : 223 تاريخ : جمعه 3 آذر 1402 ساعت: 20:18